بیاید غم ز سودایی مرا پایان شب زاری! که آتش سوز سر رسوا در آن محفل به پیکاری! هر آن کو منزلی دارد بیادش گریه ها زارم! ز معنا غمزه ات سیما زند پرتو چنان کاری! تنم را خسته ام هر دم فغانم ناله ام دردم! نمی آید خبر یاری به وصل آغوش سرشاری! تو را زیبایی ات معنا اثر دنیا دهد رویا! بدان آواز مستانه رهایم آسمان جاری! گشایش گر تو را وصلی رسد پایان دنیایی! فدا جانم تو را آخر مرا آواز شب یاری! بدان بودن دمک دردی کشد از بودنش هر دم! تو را هجران بودن جان بود معنای
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت