وبلاگ اندیشه نو



بیاید غم ز سودایی مرا پایان شب زاری! که آتش سوز سر رسوا در آن محفل به پیکاری! هر آن کو منزلی دارد بیادش گریه ها زارم! ز معنا غمزه ات سیما زند پرتو چنان کاری! تنم را خسته ام هر دم فغانم ناله ام دردم! نمی آید خبر یاری به وصل آغوش سرشاری! تو را زیبایی ات معنا اثر دنیا دهد رویا! بدان آواز مستانه رهایم آسمان جاری! گشایش گر تو را وصلی رسد پایان دنیایی! فدا جانم تو را آخر مرا آواز شب یاری! بدان بودن دمک دردی کشد از بودنش هر دم! تو را هجران بودن جان بود معنای
آید به سخن وصلت پیوسته جهان زیبا! تابنده ی شب ماهی می تابد و شب پیدا! کویت به رها رویا در فکر نوازش ها! می شد که بگیرم بر آغوش تو را گیرا! هجران غمت آتش سوزم ز شرر حیران! در ماتم هر اشکم چون غصه ی جان سودا! گر پرتو رویایی از صورت زیبایی! در دیده درخشانی باشد به گذر رویا! فکرم به روا رفتن سر را به فدا گشتن! در غمزه ی سیمایی من بودم و پرتوها! از غصه دمک نالد پیدا ز نهان پاسخ! با بودن رسوایی آید به فنا دنیا!

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مجله تفریحی Will Lisa Brian Emam Mahdi ام ان شاپ نداشتن بکارت | شیاف بکارت | ترمیم بکارت |09029303165 Daily thoughts of me disney land